ویژه نامه هفته کتاب و کتابخوانی
1. داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا The lump of gold
بخشی از داستان:
Paul was a very rich man, but he never spent any of his money. He was scared that someone would steal it. He pretended to be poor and wore dirty old clothes. People laughed at him, but he didn’t care. He only cared about his money. One day....
ترجمه داستان تکه طلا
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود، اما هیچوقت پولهایش را خرج نمیکرد.
او میترسید کسی آن را بدزدد.
پاول همیشه وانمود میکرد فقیر است و لباسهای کثیف و کهنه می پوشید.
مردم به او میخندیدند، اما او اهمیتی نمی داد.
او فقط به پولهایش اهمیت میداد. روزی..
دانلود pdf داستان کوتاه تکه طلا به فارسی و انگلیسی از طریق لینک زیر:
2. داستان کوتاه انگلیسی جوجه اردک زشت The ugly duckling
بخشی از داستان:
Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.
Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck
Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly’
The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.
ترجمه داستان کوتاه جوجه اردک زشت
در مزرعهای اردک مادری زندگی میکرد. او در لانهاش پنج تخم کوچولو و یک تخم بزرگ داشت.
یک روز، پنج تخم کوچولو شروع به ترکخوردن کردند. ترق، ترق، ترق! پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و خوشگل از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترکخوردن کرد. تلق، تلق، تلق! و یک جوجه اردک بزرگ زشت از آن بیرون آمد.
مامان اردک با خودش فکر کرد: «عجیبه».
هیچکس نمیخواست با جوجه اردک زشت بازی کند. خواهر و برادرهایش به او میگفتند: «از اینجا برو. تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
دانلود pdf داستان فلورانس نایتینگل از طریق لینک زیر:
دانلود pdf جوجه اردک زشت به فارسی و انگلیسی از طریق لینک زیر:
خرید رمان انگلیسی از فروشگاه کتاب انتشارات جنگل
3. داستان جک و لوبیای سحرآمیز Jack and the Beanstalk
بخشی از داستان:
Once upon a time there was a boy called Jack. He lived with his mother. They were very poor. All they had was a cow. One morning, Jack’s mother told Jack to take their cow to market and sell her. On the way, Jack met a man. He gave Jack some magic beans for the cow. Jack took the beans and went back home. When Jack’s mother saw the beans…
ترجمه داستان جک و لوبیای سحرآمیز
روزی روزگاری، پسرکی بود به نام جک. جک با مادرش زندگی میکرد. آنها خیلی فقیر بودند. تمام چیزی که داشتند یک گاو بود. یک روز صبح، مادر جک به او گفت که گاوشان را به بازار ببرد و بفروشد.
در مسیر بازار، جک مردی را ملاقات کرد. آن مرد در ازای گاو، به جک چند لوبیای سحرآمیز داد. جک هم لوبیاها را گرفت و به خانه برگشت. وقتی مادر جک لوبیاها را دید…
دانلود pdf داستان کوتاه جک و لوبیای سحرآمیز به فارسی و انگلیسی از طریق لینک زیر:
4. داستان کوتاه انگلیسی قلم موی جادویی The magic paintbrush
بخشی از داستان:
Rose loved drawing. She was very poor and didn’t have pens or pencils.
She drew pictures in the sand with sticks.
One day, an old woman saw Rose and said, ‘Hello! Here’s a paintbrush and some paper for you.’
‘Thank you!’ smiled Rose.
She was so happy.
‘Hmmm, what can I paint?’ she thought.
She looked around and saw a duck on the pond.
‘I know! I’ll paint a duck!’
So she did. Suddenly, the duck …
ترجمه فارسی داستان قلم موی سحرآمیز
رز عاشق نقاشی کشیدن بود. او خیلی فقیر بود و هیچ خودکار و مدادی نداشت.
او با تکه چوب روی ماسه نقاشی میکشید.
روزی از روزها پیرزنی رز را دید و گفت: «سلام! این قلم مو و مقداری کاغذ رو بگیر برای خودت.»
رز با لبخندی گفت: «خیلی ممنون!» رز خیلی خوشحال بود.
با خود فکر کرد: «بذار ببینم، چی میتونم بکشم؟»
اطراف را نگاه کرد و اردکی را در برکه دید.
«فهمیدم! یه اردک می کشم!» پس همین کار را کرد. ناگهان اردک
دانلود pdf داستان قلم موی جادویی به فارسی و انگلیسی از طریق لینک زیر:
5. بخشی از داستان کوتاه انگلیسی لاک پشت و خرگوش The Tortoise and the Hare
A speedy hare lived in the woods. She was always bragging to the other animals about how fast she could run
The animals grew tired of listening to the hare. So one day, the tortoise walked slowly up to her and challenged her to a race. The hare howled with laughter
“Race you? I can run circles around you!” the hare said. But the tortoise didn’t budge. “OK, Tortoise. You want a race? You’ve got it! This will be a piece of cake.” The animals gathered to watch the big race
ترجمه فارسی داستان لاکپشت و خرگوش
خرگوشی چابک در جنگل زندگی میکرد. او همیشه درباره سرعت دویدنش برای حیوانات دیگر لاف میزد.
حیوانات از گوشدادن به حرفهای خرگوش خسته شدهبودند. به همیندلیل روزی از روزها لاکپشت آرامآرام پیش او رفت و او را به مسابقه دعوت کرد. خرگوش با خندهای فریاد زد.
خرگوش گفت: «با تو مسابقه بدم؟ من تو رو بهراحتی میبرم!» اما نظر لاکپشت عوض نشد. «باشه لاکپشته. پس تو میخوای مسابقه بدی؟ باشه قبوله. این واسه من مثه آب خوردنه.» حیوانات برای تماشای مسابقه بزرگ جمع شدند. سوتی زدند و مسابقه را شروع کردند…
این داستانهای کوتاه، با داشتن ماجراهای جذاب هر کودکی را به خواندن و شنیدن ترغیب میکند. در بخش بعدی به سراغ داستانهای سطحبندی شده میرویم تا با کتابهای مناسب هر سنی بیشتر آشنا شویم.
دیدگاهتان را بنویسید