وعده دیدار هر کسى به قیامت
لیله اسرى شب وصال محمد ص
(سعدی)
ولعصر و بر خالق چشمان تو سوگند
بر فرم لبت موقع پیدایش لبخند
داغی که به دل از غم دوری تو دارم
افروخته آتش به دل سنگ دماوند(آرمن فرناد)
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا( ابو سعید ابوالخیر)
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا( ابو سعید ابوالخیر)
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
(سنایی)
وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی میکند گوهر به دریا میبرد
(سعدی)
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد
(حافظ)
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها
(قیصر امین پور)
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد ص
(سعدی)
وصالت همدم و همراز من بود
خیالت روز و شب دمساز من بود
به وصلت سال و مه در کامرانی
همیکردم به عشرت زندگانی
چنان در وصل تو خو کرده بودم
چنان مهرت به جان پرورده بودم
که گر یک لحظه بیرویت گذشتی
جهان برچشم من تاریک گشتی
(عبید زاکانی)